قدرش رو بدون
مامان با بابام ماه پيش با هم دعواشون شد ،
مامانم قهر کرد رفت خونه مامانش اينا
بابام گفت به جهنم خودم به تنهايي زندگي ميکنم
بعد از چند شب که کلي ظرف نشسته تو کابينت جمع شد
دستا رو زد بالا ظرفا رو بشوره ديدم زير لب داره غر ميزنه
و ميگه اينم شد زن ببين اين قابلمه ها چقدر جرم گرفته سياه شده
صدام زد اهاي پسر بيا ببين انقدر ساييدم اين قابلمه ببين چه برقي ميزنه
کيف کن برو برا مامانت تعريف کن
رفتم نگاه
کردم ديدم همه قابلمه هاي تفلون مامانم
رو با سيم ظرف شويي به قدري ساييده که سفيد شده ....
... فقط اب دهنم رو قورت دادم
و اماده شروع نبردي به عظمت جنگ جهاني دوم شدم =))
اما وقتی مامانم فهمید با کمال تعجب دیدم که هرهر خندید وبرگشت خونه تا الانم باهم خیلی خوب بودیم.
نظرات شما عزیزان:
m-ikr |