اعتراف ميکنم سال پیش پيش با دخترداییمپ رفتم رستوران. اون از جلو با آسانسور رفت گفت تو هم بيا. من رفتم دستمو شستم و بعد دکمه ي آسانسورو زدم و رفتم بالا. طبقه ي دوم که رسيد ديدم آسانسور وايساده اما درش وا نميشه. بعد ديدم دختر داییم از پشت در هي داره صدام مي زنه و ميگه مهدی مهدی. من که از ناراحتي داشتم مي مردم داد زدم به خدا در وا نمي شه. برقا رفته و همون موقع با استيل کودني شروع کردم با دستام مثلاً لاي آسانسورو وا کردن. يه دفعه ديدم صداي خنده مياد. بعد دختر داییم زد پشتم گفت مهدی. پشتم بود!!!!! در هم پشت سرم باز شده بود و من احمق نفهميده بودم.
از اين آسانسورا بود که در ورود يه طرف بود و در خروج پشتت!
از خجالت مردم اون روز :( مخصوصاً وقتي استيل خودمو مجسم مي کردم که داشتم زور مي زدم درو با دست!!! وا کنم و اون از پشتم داشته ميديده!!!!
يعني سووووووووووووووتي دادم به اين ضايعي آخه؟؟
نظرات شما عزیزان:
m-ikr |