قدرش رو بدون
کلی نقشه کشیدم دفتر خاطرات دختر خالمو از تو کمدش برداشتم
با هزار ترس بردم یه جای خلوت شروع کردم به خوندن
بین خاطراتش نوشته بود: امروز دفتر خاطرات پسر خالم نیما را خواندم چقدر چرت و پرت داخلش نوشته بود
ولی حال داد از اسرارش با خبر شدم...
حالا به نظر شما من به این جونور چی بگم
نظرات شما عزیزان:
دو شنبه 17 تير 1392 12:47 |- Mehdi -|
CM
m-ikr |